تجارت

جادوي نويسندگي با يك استاد هنري

ناظم نیوز: فيلم‌ها، سريال‌ها و نمايش‌ها در ابتدا با يك متن (سناريو) جان مي‌گيرند و درنهايت تبديل به يك اثر شاخص مي‌شوند. در نتيجه هنرمندي كه يك اثر را پايه‌ريزي مي‌كند و سنگ‌بناي آن را مي‌گذارد، نويسنده است. در عرصه هنر كشورمان نويسندگاني هستند كه به وجود آنها افتخار مي‌كنيم. يكي از آنها نغمه ثميني است كه از او به عنوان بانوي جادونويس ياد مي‌شود.

به گزارش ناظم نیوز در دوران شکوفایی مجله فیلم، نام نغمه ثمینی هم در میان نویسندگان آن به چشم می‌خورد. دختری جوان و تلاشگر که درس ادبیات نمایشی می‌خواند. به زودی این نام در مجموعه تئاتر شهر و دیگر سالن‌های تئاتر که در دهه 70 چندان هم پُرشمار نبودند، نوعی شور و هیجان ایجاد می‌کرد. این نام از وجود نمایشنامه‌ای درخشان خبر می‌داد که با کارگردانی قابلی قبولی و بازی‌هایی به یاد ماندنی همراه می‌شد. حضور مداوم او در 3 دهه اخیر و نگارش نمایشنامه‌هایی چون افسون معبد سوخته، رازها و دروغ‌ها، خواب در فنجان خالی، شکلک، خانه، رویای نیمه شب پاییز، اسب‌های آسمان خاکستر می‌بارند، متولد ۱۳۶۱، اینجا کجاست؟، هیولاخوانی، سه جلسه تراپی و یک مهمانی، پالتوی پشمی قرمز، زبان تمشک‌های وحشی، چهار دقیقه و همان چهار دقیقه و… نشان داد زنده‌یاد اکبر رادی اشتباه نکرده بود که در دهه 70 ورود دانشجوی جوان خود را به دنیای ادبیات نمایشی ایران تبریک گفته بود. همان جمله طلایی که سبب شد دختر دانشجو احساس کند حقیقتا به این دنیای تازه پای گذاشته است. حالا دیگر آن دختر دانشجو، بانویی است با تجربه که نه تنها در زمینه تئاتر که در دنیای تصویر هم صاحب چندین اثر درخشان است. او در تمام این سال‌ها در کنار نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه، دستی هم در نگارش پژوهش‌های گوناگون داشته، همچنان‌که در زمینه تدریس هم همواره ثابت قدم بوده است.

-چندي پيش شنيديم كه از ايران رفته‌ايد ولي كماكان در رفت‌وآمد هستيد… چه شد که از اینجا دل کندید و تصمیم به مهاجرت گرفتید؟
*من هنوز اسمش را مهاجرت نمی‌گذارم چون مهاجرت شبیه این است که شما به جای دیگری می‌روید و بیرون از کشور خودتان زندگی دیگری را شروع کنید اما در تمام این 2 سال هرگز ارتباط کاری‌ام با ایران قطع نبوده است. هم متن نوشته‌ام و هم درس داده‌ام. کرونا هم کمک کرد که بتوانم از راه دور کار کنم. بنابراین ارتباطم اصلا قطع نبود. همواره هم فکر کرده‌ام روزی این دوره تمام می‌شود و برمی‌گردم. آنجا همه چیز برای من شبیه یک زندگی موقت است و فکر می‌کنم این زندگی که آنجا دارم، قرار نیست همیشگی و تا ابد باشد. بنابراین وقتی دوستانم واژه مهاجرت را به کار می‌برند، شوک می‌شوم ولی فکر می‌کنم برای اینکه خود را یک مهاجر واقعی بدانیم، خیلی ضروری است باور کنیم خانه و زندگی‌مان اینجا نیست و آمدن به ایران سفر است و زندگی اصلی‌مان جای دیگری است ولی در این 2 سال، 4-5 ماه را ایران بودم و هنوز وقتی به آن سو می‌روم، حس سفر دارم. اینجا برای من خانه‌تر است. اما درباره دلیل این سفر، گاهی شرایط اجتماعی و فردی آنچنان پیچیده می‌شود که خود را نیازمند تحول و تغییری بزرگ می‌بینی و اگر امکان این تغییر را داشته باشی، چرا از آن استفاده نکنی. خوشبختانه این امکان را داشتم و از آن استفاده کردم و 2 سال پیش با اندیشه یک تغییر بزرگ رفتم. در فکر و زندگی‌ام نیازمند تجربه‌های تازه و کندن از محیطی بودم که فشارهایش از همه جهت رو به افزایش بود. بیشتر شبیه ایجاد یک تغییر فکری، روحی و درک جهانی تازه و کشف تجربه‌های جدید بود. من به برکت تغییر ایمان دارم ، وقتی که امکانش را داری و جرات می‌کنی که در راه‌هایِ ناشناخته پیش بروی و از اینکه داشته‌هایت را از دست بدهی نمی‌ترسی.

-پيش از اين هم فرهاد آئيش چنين صحبت‌هايي را درباره مهاجرت داشت و از آن به عنوان زندگي موقت ياد كرده بود!
*تجربه من از برخورد با دوستانی که خارج از کشور هستند، نشان می‌دهد همه اینطور نیستند به ویژه کسانی که کارشان فنی و مهندسی است، در محیط جدید راحت می‌توانند خود را پیدا و هویت خود را تعریف کنند چون به نظرم بخشی مهم از به در و دیوار زدنِ ما و علت کندن‌ها و رفتن‌هایِ ما به موضوع هویت بازمی‌گردد. اینکه کجا خودت را به چه عنوان می‌شناسی و چه تعریفی از خودت داری. بنابراین جایی خانه تو می‌شود که می‌توانی هویتی قابل قبول‌تر و مشروع‌تر از خود تعریف کنی. در تجربه من، دوستانی که کارهای فنی می‌کنند، در کشورهای دیگر راحت‌تر خود را تطبیق می‌دهند. دلیل واضحش هم این است که آن فضا برای کاری که آنان انجام می‌دهند، به مراتب امکانات بیشتری در اختیارشان می‌گذارد . کاملا آشکار است که یک مهندس کامپیوتر در خارج از کشور به مراتب زندگی بهتر و پول و امکانات بیشتری به دست می‌آورد و محیط، جدال و تضاد چندانی با کار او ندارد و او می‌تواند ساده‌تر تعریفِ جدیدی از هویتش بیابد. ولی محیط خارج از کشور آشکارا به جدال با کسانی می‌پردازد که کارهای مرتبط با ادبیات و فرهنگ و هنر دارند زیرا تمام گام‌هایی که برای خلق چیزی برمی‌داریم، روی زمینِ گذشته، نشانه‌ها، خاطره‌ها، تجربه‌ها و هر آن چیزی است که از دوران کودکی و نوجوانی انباشت کرده‌ایم. ولی خارج از کشورِ خودمان این انباشت معنا برای ما وجود ندارد. در کنار این، اهمیت مسئله زبان را فراموش نکنیم.

-این سختی رباره کسانی مانند شما که همیشه نگاهی هم به تاریخ و اسطوره‌ها دارید، بیشتر هم هست! به همین دلیل رفتن کسانی مانند شما و آقای بیضایی همه را به فکر وا می‌داشت که در یک کشور دیگر می‌خواهید چه کنید؟
* بله. البته این وجه منفی آن است ولی وجه مثبتی هم دارد و آن اینکه به هر حال شما تجربه عجیبی به دست می‌آورید. پروسه‌ای که آن را تسامحا مهاجرت می‌نامم، تجربه حیرت‌انگیزی است که یک خودباوری جدی می‌آورد. مثلا در حوزه تئاتر درمی‌یابیم آنچه خوانده‌ایم و کار کرده‌ایم، مطلقا از آنچه در جاهای مهم تئاتری در جهان رخ می‌دهد، دور نیست. این مهمترین ویژگی‌ مهاجرت است و دیگر اینکه می‌تواند بر سبک و شیوه نوشتن تغییرات خیلی مثبتی بگذارد. حتی می‌تواند کمک کند به شکل‌های جدیدی فکر کنی یعنی همان آدم باشی ولی به روزتر فکر کنی. سومین مسئله امکانی است که آن طرف در اختیارت می‌گذارد برای ارتباط با دانشگاه‌هایی که درجه یک هستند. یعنی جاهایی که هدف نهایی همه دانشجویانش آموختن و هدف غایی همه استادانش هم آموزش دادن است. گرچه چرخه مالی دانشگاه‌ها و باری که بر دوش دانشجو است، می‌تواند ناخوشایند باشد ولی محیط خود دانشگاه محیط بسیار جذابی از یکجور تجمع دانش است. این ارتباط همیشه جالب است، همچنان‌که آقای بیضایی هم با دانشگاه استنفورد مرتبط است.

-يعني اين موضوع را تاييد مي‌كنيد كه ما قدمت چنداني در نمايشنامه‌نويسي نداريم و در اين جوزه از دنيا عقب هستيم؟
*خیلی با این حرف مخالف هستم. هیچ نمی‌دانم این خود تخریبی از کجا می‌آید در حالی که ایران در زمینه نمایشنامه‌نویسی یک کشور استثنایی است. درست به همین دلیل که ما قدمت صد و اندی ساله در نمایشنامه‌نویسی مدرن داریم. اگر آخوندزاده را سرآغاز نمایشنامه‌نویسی مدرن‌مان بدانیم، هرچند تجربه‌ای پرقدمت نیست ولی ببینید در همین مدت زمان هم چقدر فرم‌های نمایشنامه‌نویسی را تجربه کرده‌ایم، چقدر فرم‌های جسورانه‌ پشت‌سر گذاشته‌ایم. چگونه می‌شود تجربه 100ساله‌ای داشته باشی ولی مرگ یزدگرد خلق شود؟ چگونه در میان ابرها، پچپچه‌های پشت خط نبرد، فعل، یک دقیقه سکوت و… خلق شوند؟ اینها تجربه‌های حیرت‌انگیزی هستند که نشان می‌دهد ادبیات نمایشی ایران با حرارت و شور و هوش پیش آمده. اتفاقا یک دوست انگلیسی می‌گفت شما از ما آزادتر می‌نویسید چون ما شکسپیر را پشت‌سرمان داریم، هر چه می‌نویسیم، با آن مقایسه می‌شود ولی چون شما پشت‌سرتان چنین ابرنمایشنامه‌نویسی ندارید، بنابراین راحت‌تر تجربه می‌کنید و واقعا هم ما در فرم، تجربه‌های عجیب و درخشانی کرده‌ایم. بر اساس تجربه‌ شخصی من، تئاتر متوسط آمریکا یعنی تئاتری که رایج است و طبقه متوسط آن را می‌پسندد، به مراتب از تئاتر متوسط ما ساده‌تر است. یعنی فکرش را ساده‌تر می‌گوید و تماشاگر هم ساده‌تر برخورد می‌کند. کسی هم منتظر شق‌القمری نیست. اینجا گاهی به نظر می‌آید تئاتر با سیرک اشتباه می‌شود. یادمان می‌رود که تئاتر نمی‌بینیم که چیز شق‌القمری ببینیم بلکه می‌خواهیم یک کار خوب بیینیم و لذت ببریم. منتظر چه هستیم؟ می‌توانم بگویم در ایران، ادبیات نمایشی حتی شاید در قیاس با هنرهای دیگر، راوی خلاق و ساده‌ای بوده از دوره‌هایی که پشت‌سر گذاشته. شما می‌توانید تصویرِ، نمی‌گویم کامل، اما چند وجهی نسبتا صادقی از رویدادهای دهه ۴۰ و ۵۰ را در ادبیات نمایشی آن دوره ببییند، همچنان‌که در مورد دهه ۷۰ و ۸۰ هم چنین است.

-موضوع دیگر درباره ترجمه کارهای ماست… در اینکه ادبیات کلاسیک‌مان در دنیا چقدر درخشان است که هیچ بحثی نیست ولی هر چه به زمان معاصر نزدیکتر می‌شویم، گویی این شناخت کمتر می‌شود و انگار خودمان هم تلاش چندانی نکرده‌ایم که خود را به جهان بشناسانیم!
*این حرف خیلی درست است که نتوانستیم در حوزه ادبیات نمایشی خود را به دنیا معرفی کنیم. اصلا هیچ تلاشی هم نکردیم. اما این یک سویه نیست چون آن طرف هم رغبتی نشان نداده که بفهمد ما اینجا چه کرده‌ایم. یک دوره‌ای برای کارهای پژوهشی با دپارتمان تئاتر دانشگاه واشنگتن همکاری می‌کردم. جالب است که درباره تئاتر چین و ژاپن و هند بسیار کنجکاو بودند. پیشنهاد دادم کارگاهی برای آشنایی با تئاتر ایران بگذارم ولی برایشان علی‌السویه بود و فهمیدم علت آن یک انزوای سیاسی هم هست که ما داریم. نمی‌توانیم اینها را از هم جدا کنیم. اینگونه نیست که اول رابطه فرهنگی اتفاق بیفتد و بعد سیاسی و اقتصادی، کاش اینطور بود ولی متاسفانه چنین نیست. ما دچار یک انزوای سیاسی ترسناک هستیم. کشورمان آنچنان منزوی است که اغلب باید توضیح بدهی که ایران کشوری است که در آن به جز صدای ِ سیاستمدارها، صداهای دیگری هم وجود دارد و یکی از این صداها صدای تئاتر است که اتفاقا در شهر تهران و در بین طبقه متوسط صدای روشنگر و قوی محسوب می‌شود. بنابراین بخش مهمی از انزوای فرهنگی ما در انزوای سیاسی است. ممکن است بگویید مثال نقضی وجود دارد که سینماست اما ببینید سینمای ایران چقدر در ده پانزده سال اخیر سیر نزولی داشته، تک و توک درخشش‌هایی داشته‌ایم و مشخصا اگر اصغر فرهادی را کنار بگذاریم، می‌بینیم اتفاقی که دهه شصت برای سینمای ما در جهان می‌افتاد، در این دوره وجود ندارد. بخشی از آن به خاطر کیفیت است ولی بخش بزرگترش به خاطر انزواست. از سوی دیگر سینما، نقاشی، موسیقی، راحت‌تر در جهان سفر می‌کنند ولی لازمه نشان دادن یک تئاتر به دنیا، سفر یک گروه‌گاه ۲۰ نفره است که با این قیمت دلار و ویزا تقریبا غیر ممکن است و متاسفانه آنها هم فکر می‌کنند چرا خود را برای دعوت از ایران به دردسر بیندازند چون شرق، شرق است، آنها شرق را یک کلیت می‌بینند. ایران، ترکیه، هند، چین… ما جا می‌مانیم. ترجمه هم که اصل موضوع‌هاست که برای ترجمه متون نمایشی باید کسانی را تربیت و آنان را حمایت کنیم تا با ناشران خارجی ارتباط برقرار کنند. اینها می‌تواند از دل یک بستر نیمه دولتی اتفاق بیفتد ولی ما هیچ یک از اینها را نداریم و خیلی طبیعی است که پیش نمی‌رویم.

-اگر بخواهید نمایشنامه‌ای از خودتان را در آنجا ترجمه کنید، آیا متقاضیانی وجود دارند؟ کسانی هستند که تمایل به انتشار آن داشته باشند؟
*من یکی از خوش‌شانس‌ها بودم چون زمانی رفتم که تجربه‌های نمایشنامه‌نویسی داشتم، نمایشنامه‌هایم در داخل کشور چاپ شده و در خارج از کشور اجرا شده بود، بنابراین کسانی مرا می‌شناختند. فیلمنامه‌نویسی هم که کرده بودم، مزید بر علت شد که بیشتر شناخته شوم و حال و هوای کاری‌ام را می‌دانستند. طی تصادف خیلی خوشایندی نمایشنامه زبان تمشک‌های وحشی، به دست یکی از روسای اصلی یک کمپانی تئاتری در سانفرانسیسکو افتاد که او فارسی هم می‌دانست. از نمایشنامه خیلی خوشش آمد و بعد از یک ترجمه درخشان، نمایشنامه‌خوانی هم شد و امیدوارم به زودی هم روی صحنه برود ولی اینها فقط نوعی شانس و اقبال است و می‌تواند اتفاق نیفتد. نمی‌توانیم منتظر شانس بنشینیم. اگر خودم بخواهم کارم را ترجمه کنم، باید پول خیلی کلانی به مترجم خوبی بدهم. اصولا هم نویسنده پول خیلی کلانی ندارد که خرج کارهای خود کند بنابراین کار بسیار دشواری است و از آن سخت‌تر اینکه در آنجا ناشری را مجاب کنید که در این رقابت وحشتناک، کارتان را چاپ کند و یک کمپانی را وادار کنید کارتان را اجرا کند. نمی‌گویم غیرممکن است ولی با انزوایی که ما داریم، بسیار دشوار است. به محض اینکه می‌گویی ایران، تصویر بشدت متضادی با آنچه الان در کشور می‌بینیم، برای آنان می‌سازی. اول باید توضیح بدهی این تصویر اشتباه است. در همین سفر اخیرم به ایران، هیجان‌زده شدم وقتی دیدم دوستانم با تمام ِ فشارهایِ اقتصادی و سیاسی، با هیجان و انگیزه کار فرهنگی و هنری می‌کنند و زندگی خود را برای ساختن گذاشته‌اند. متاسفانه ما اینها را به خارج از کشور نشان نداده‌ایم و آنان هم نخواسته‌اند ببینند.

-اوایل ورود کرونا، هیجانی در میان هنرمندان تئاتر در تمام کشورها ایجاد شد با این ذهنیت که منفعل نباشیم و تئاتر را زنده نگه داریم و تلاش شد شکل‌های تازه‌ای از نمایشنامه‌نویسی تجربه شود. این پاندمی می‌تواند بر نمایشنامه‌نویسی و تئاتر تاثیر بگذارد؟
*فعلا صحبت درباره این موضوع برایم کمی سخت است زیرا همچنان در این وضعیت قرار داریم. چندی پیش به نکته جالبی فکر می‌کردم در فیلم‌هایی که در این دوره ساخته شده، روی دهان کارکترها ماسک نمی‌بینیم. گویی هنرمندان به تمامی نمی‌خواهند بپذیرند که این موقعیت ممکن است ابدی باشد. هرچند امیدوارم همین حالا به پایان برسد. به همین دلیل فکر نمی‌کنم این وضعیت هنوز به جریان، فرم یا مدلی تبدیل شده باشد که بعد از پایان کرونا بتواند ادامه پیدا کند. واقعیت این است که از زمان کرونا به بعد آنچه دنیا کوشید به مثابه تئاتر شناسایی کند، اول شبیه یک راه نجات موقتی بود. کوششی بود برای نگه داشتن این هنر و از دست ندادن آن ولی این شرایط طولانی شد. امروز همه حرفه‌ای‌تر شده‌اند کمااینکه تدریس آنلاین هم حرفه‌ای‌تر شده یعنی همه به حضور در فضای زوم عادت کرده‌اند. تئاتر هم به همین شکل است. آدم‌ها حرفه‌ای‌تر شده‌اند. نمونه‌اش نمایش ویتسک، امیررضا کوهستانی که اصلا برای اجرای آنلاین طراحی شده و بسیار حرفه ای بود. این اجرا خودش یک رسانه است یعنی وقتی کرونا هم نباشد، یک رسانه مستقل خواهد بود. حتی اگر آن تئاتر روی صحنه باشد، دوست دارم شکل آنلاینش را هم ببینم. گرچه بعضی دوستان مقاومت خیلی شدیدی در برابر تئاتر آنلاین دارند، من اصلا این مقاومت را ندارم. می‌دانم که ذات واژه‌ی تیاتر با آنلاین بودن منافات دارد ولی همواره تئاتر همین بوده و متناسب با شرایط مختلف خود را بازنگری کرده. وقتی اواخر قرون وسطی سالنی برای اجرا نبوده، در گاری‌هایشان تئاتر اجرا می‌کرده‌اند که جریانی به نام جریان تئاتر گاری‌ها را ایجاد کرده و به این شیوه تئاتر را زنده نگه داشته‌اند. گاری قرن 13 و 14 اروپا، الان همین لپ تاپ‌های کوچک ماست.

-ولی یک نگرانی دیگر درباره آینده تئاتر بود! بعضی معتقدند بعد از کرونا ممکن است اصلا چیزی به نام تئاتر نداشته باشیم و نوعی نگرانی درباره کلیت آن دارند!؟
*تجربه محدود سیاتلی من این است که تئاتر در 2 سال اخیر خیلی آسیب دید ولی دولت حمایت کرد با اینکه به نظر می‌رسد دولت آمریکا عِرق ریشه‌داری به هنر ندارد، عِرقش بیشتر نمایشی است. این را از دوستان کهنه‌کار تئاتری شنیدم که می‌گفتند اینجا سرزمین تئاتر نیست. در ریشه این کشور، تئاتر هنوز جا نشده. با این حال دولت خیلی کمک کرد و امکانات خوبی داد تا کمپانی‌های کوچک بتوانند زنده بمانند. هدف دولت این نبود که حالا که کرونا شد، تئاتر را رها کنیم . اگر چه شاید به آن علاقه‌ای ندارند، اما به عنوان یک عنصر تمدن‌ساز به بقای آن کمک کردند. قبل از سفرم به ایران، 3 تئاتر دیدم. یعنی تئاتر داشت اجرا می‌شد با نیمی از ظرفیت سالن‌ها. گروه‌های پرجمعیت می‌گفتند کار ما با حمایت دولتی یا یک کمپانی بزرگ ساخته شده. می‌دانیم پول بلیت‌مان در نمی‌آید ولی کمک کردند که سرپا بمانیم. پس دنیا خیلی آسیب دید ولی دولت‌ها کمک‌های ِ زیادی کردند . اما اتفاقی که در ایران رخ می‌دهد، دردناک است. گویی کسی فکر نمی‌کند افرادی زندگی‌شان از راه تئاتر می‌گذشته. در مورد خودم حرف نمی‌زنم چون برای سینما هم می‌نویسم و از همه مهمتر درس می‌دهم ولی دوستان بسیاری را می‌بینم که کارگردان، نویسنده یا طراح صحنه‌اند، خلاق و شریف و درجه یک هستند اما در این دوسال هیچ کاری نکرده‌اند و هیچ حمایتی هم از آنان نشده است. در این مدت بودجه اندک تئاتر که قطع نشد، چرا به دست افراد سپرده نشد که تئاترهای کوچک خانگی خود را بسازند. آن بودجه در خاموشی سالن‌های تئاتر کجا رفته؟ اینجا شرایط غم‌انگیز و همزمان غرور برانگیز است که هنوز بچه‌ها به اجراهای بعدی می‌اندیشند. ته قلبم فکر می‌کنم از کجا می‌دانید که تئاتر باز می‌شود ولی این شور و هیجان بسیار با ارزش است.

-نشان می‌دهد بعضی از ما چقدر سخت‌جان هستیم و امیدوار، برخلاف اینکه فکر می‌کنیم جامعه امروز خیلی کم امید است که البته هست ولی بازهم این تک ستاره‌های روشن خوشحال‌کننده است…
*بله. کم امید است ولی آنان که این اندازه به تئاتر بی‌اعتقادند و آن را به عنوان یک عنصر کلیدی تمدن‌ساز در جهان معاصر نمی‌پذیرند و به دنبال نابودی آنند، باید بدانند به جایی نمی‌رسند. چون ما دهه شصت را هم از سر گذرانده‌ایم و اجراهای تک و توک آن دوره را به یاد دارم ولی همان‌ها رسید به پایان دهه هفتاد که سالن‌های نمایشی دو اجرایی شدند و رسید به پایان دهه نود و صد اجرای شبانه در تهران که با پاریس قابل مقایسه است. بنابراین هر چند مدتی خاموش می‌شویم ولی سرکوب نخواهیم شد.

-قبول دارید که الان جریان نداریم؟ حتی پیش از کرونا هم این جریان را نداشتیم در حالیکه دهه 70 یا اوایل 80 تئاتر ما پر از نشاط بود و چقدر تپش داشتیم که تمام اجراهای جشنواره فجر را ببینم و چیزی را از دست ندهیم .می‌توان امیدوار بود دوباره این جریان در تئاتر ما ایجاد شود همچنان‌که بعد از دهه 60 چنین شد؟
*من خوش‌بین هستم چون از بدبینی چیزی عایدم نشده است و دیگر اینکه تاریخ با ما حرف می‌زند و می‌گوید ما دائم سقوط کرده‌ایم و بعد باز طی یک گسل فرهنگی اجتماعی تئاتر دوباره سر برآورده است. تئاتر هنر گسل‌هاست، از یونان باستان تا به امروز چنین بوده. یعنی فقط در فواصل گسل‌ها زنده‌ مانده و مسیر سرگرم‌کننده و آگاه‌ دهنده خود را حفظ کرده.
همین گسل‌ها، گذار تاریخی را تسهیل می‌کنند. در ایران هم از سال ۷۶ تا اواخر دهه هشتاد جریانی در تئاتر ایجاد شد که نمی‌توان آن را نادیده گرفت و خیلی از دوستان هم نسل من با این جریان همراه شدند. بعد رسید به دوره 8 ساله دولت آقای احمدی‌نژاد و بخصوص 4 سال پایانی که ممیزی حیرت‌انگیزی بود و تئاتر ایران را خفه کرد. تجربه شخصی خودم در این 4 سال این بود که نتوانستم چیزی اجرا کنم و نه چاپ کنم. نمایشنامه خانه، سال ۸۸ اجرا شد. 4 سال بعد مجوز چاپ گرفت در حالیکه هیچ مسئله‌ای نداشت و اجرا هم شده بود. معلوم است این مسائل تاثیرات فرهنگی عمیقی می‌گذارد و اینطور نیست که بعد از گذشت آن، همه به سرعت شروع به کار کنند. از طرف دیگر تئاتر خصوصی هم ضربه عجیب و غریبی به ما زد. ما فریب تئاتر خصوصی را خوردیم. خود من فکر می‌کردم تئاتر خصوصی یعنی یک نفس تازه و بیرون آمدن از ممیزی ولی عملا تبدیل شد به یک دستگاه پولساز برای تئاتر به اضافه اینکه ممیزی هم همچنان بود.

-آنچه از تئاتر خصوصی در ذهن ما بود با آنچه رخ داد، تفاوت زیادی داشت! همه ما به دنبال چیز دیگری بودیم…
*آن زمان حرف من این بود که قیومیت دولتی بر تئاتر این است که وقتی بودجه تولید را می‌دهد، حق نظارت هم برای خود قائل است. مثل پدری که می‌گوید تا وقتی در خانه منی و خرجت را می‌دهم، با قانون من زندگی کن ولی واقعیت این است که ما بچه‌هایی شدیم که از صبح تا شب با جان کندن، خرج خود را در می‌آوردیم ولی پدر همچنان ما را کنترل و نظارت می‌کرد. این بلا سر ما آمد. پس آن جریان هم خیلی ضربه زد و ایده‌ها در بطن تئاتر خصوصی مردند. شاهد تلاش دوستانم بوده‌ام که چقدر جنگیدند تا علیرغم مسائل مالی، تصویر ذهنی خود را روی صحنه ببرند.

-در این مدت هم خیلی گفته شد تئاتر را به فضای باز و به دیگر مکان‌ها ببریم اما یاد نگرفته‌ایم در فضاهای دیگر کار کنیم. کسانی هستند که چنین می‌کنند ولی چند حمید پورآذری داریم که در سوله پرورش قارچ یا پارکینگ کار کند؟
*اجرا در فضای باز آزمون و خطاهای خودش را دارد. وقتی شروع به کار می‌کنی، تازه متوجه می‌شوی نور نداری، جادوی صحنه را نداری و اینها را باید جایگزین کنی ولی فکر می کنم به تلاشش می‌ارزد. من یکی‌دو اجرا در فضای باز در ایران دیدم که به نظرم اجراهای قوی نبودند، اما تلاش جالبی بودند برای ِ بیرون رفتن از این بحران.

-ولی متاسفانه دنباله‌دار نشد!
*تعجب می‌کنم. انتظار داشتم به هیجان و وسوسه‌ای عمومی تبدیل شود ولی دیدم همه دوستان تئاتری منتظر هستند این شرایط تمام شود تا به سالن بازگردند. اگر کارگردان بودم و می‌خواستم کار کنم، حتما به کشف فضاهای بیرونی فکر می‌کردم.

-اين روزها چه مي‌كنيد؟
*سعی می‌کنم با افسردگی بجنگم و در برابر اضطراب بایستم. خیلی خوشحالم 2 پروژه‌ای را که مدتی طولانی درگیرشان بودم، تازه به سرانجام رسانده‌ام و در آستانه شروع فکرها و کارهای تازه‌ام.

-این پروژه‌های تازه چه هستند؟
*فعلا نوشتن نمایشنامه‌ای را شروع کرده‌ام و قرار است به زودی به صورت تئاتر آنلاین ارائه شود. همینطور در حال تحقیق و نگارش متنی هستم که امیدوارم پاییز آینده در شهر سیاتل اجرا شود. اینجا هم 2 نمایشنامه آماده اجرا دارم که اجرایشان به دلیل کرونا عقب افتاده است. بچه، به کارگردانی افسانه ماهیان و دیو جغرافی، که قرار است با کارگردانی شیوا مسعودی اجرا شود. امیدوارم یکی‌دو ماه دیگر بتواند تمرین‌هایش را آغاز کند.

-از انتشار نمایشنامه‌های‌تان هم خبری هست؟
*در این سفر کار مهمی که انجام دادم و خیلی به خاطر آن خوشحالم، این است که ۲۹ نمایشنامه‌ام را برای انتشار سپرده‌ام که قرار است در 4 فصل منتشر شود. فصل اول آن نمایشنامه‌های آغازین است که از سال ۱۳۷۳ تا ۷۹ نوشته‌ام. فصل دوم از ۱۳۷۹ شروع می‌شود و تا سال ۸۸ ادامه دارد. دوره سوم شامل نمایشنامه‌هایی است که از سال ۸۸ نوشته‌ام و اولین نمایشنامه‌اش خانه، است و تا سال‌های ۹۳ و ۹۴ ادامه دارد و فصل چهارم هم مربوط به نمایشنامه‌هایی است که از حدود سال ۹۴ تا به امروز نوشته‌ام که نمایشنامه‌های چند سال اخیر را در بر می‌گیرد. زبان تمشک‌های وحشی، همان چهار دقیقه، سی، دیو جغرافی و… همیشه رویای این کار را داشتم و 6-7 سال پیش تا مرز تحقق آن رفتم ولی آن زمان به دلایل گوناگونی نتوانستم کار به سرانجام برسانم گرچه دوستانی که به عنوان ناشر کنار من بودند، خیلی همراهی کردند ولی من در شرایط روحی تکمیل کارها نبودم. اما دوباره از حدود 2سال پیش با نشر نی صحبت کردم که خیلی حمایت کردند و الان مجموعه را کامل می‌دانم و اگر اتفاق خاصی نیفتد، انتشار آن نباید خیلی زمان ببرد. پیدا کردن اسم برایش خیلی سخت بود. فکرش را بکنید! پیدا کردن اسم برای یک دستاورد ۲۷ ساله! واقعا دیوانه می‌شوی و حس می‌کنی هیچ اسمی کامل نیست ولی بالاخره اسمش شد مکاشفات جادو.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا