بیش از 4 سال روی طراحی فیلم جدیدم وقت گذاشتم
ناظم نیوز: سینما برای برخی فیلمسازان محلی برای کسب درآمد است و برای برخی دیگر هم محلی برای نشان دادن توانایی هنری ولی برای عده کمی از فیلمسازان، عشق است و رویا و هر فیلمی که می سازند، درخشان تر از قبلی است...
محمد حسین زاده
منبع: هالیوود ریپورتر
سینما برای برخی فیلمسازان محلی برای کسب درآمد است و برای برخی دیگر هم محلی برای نشان دادن توانایی هنری ولی برای عده کمی از فیلمسازان، عشق است و رویا و هر فیلمی که می سازند، درخشان تر از قبلی است… آلخاندرو گونسالس اینیاریتو فیلمسازی است که فیلمهایش تاکنون 8 جایزه اسکار گرفته اند و حالا در جدیدترین فیلمش با عنوان باردو، در ناخودآگاه مستندسازی تحسینشده اما ساختگی با نام سیلوِریو گاچو غوطهای شخصی و عمیق رفته است. او با روایتی ملهم از تجربههای خودش، سکانسهایی سوررئال و تصاویری جسورانه از قوه تخیل را نقاشی کرده است که خودش آنها را حاصل فیلمبرداری، نورپردازی و طراحی بسیار کنترلشدهای توصیف میکند. گرچه باردو بسیار متفاوت از آثار قبلی او مثل بردمن و ازگوربرخاسته است اما شور و عشقی که این فیلمساز را تا امروز چنین برجسته کرده و جوایز مختلفی را برایش به ارمغان آورده است، در این فیلم رویایی نیز حاضر است. اینیاریتو در این گفتگو درباره موضوعهای جالبی صحبت کرده است از اولین باری که فهمید شیفته چالش ساختن فیلمهای بزرگ است و در این فیلم هم از بالای ۸۰۰ هنرور آن هم در روزگار فراگیری کرونا استفاده کرد تا چگونگی استفاده از موسیقی به منظور نمایش تعلیق واقعیت و اینکه ایدهاش برای صحنه افتتاحیه باردو از کجا میآید…
-اگر کسی تا امروز هیچیک از فیلمهای شما را ندیده باشد، اولین فیلمی که دوست دارید از شما ببینند کدام است و چرا؟
*همین فیلم باردو. به نظرم فیلمی است که از جهتی، خیلی از چیزها و بخشی از تجربههایی را در خود جای داده است که من تا امروز کسب کردهام. خیلی خوشحالم که این فیلم را ساختهام.
-بدیهی است که خیلیها بخواهند با شما همکاری کنند. با وجود این، شاید پروژهای باشد که تا امروز نتوانسته باشید آن را بسازید. اگر مشکل تامین سرمایه نداشته باشید چه پروژهای را کلید میزنید و چرا؟
*الان چیزی در ذهنم نیست. داشتم روی پروژه دیگری کار میکردم که ناگهان بهشدت درگیر و جذب این فیلم شدم که شخصی بود و قدرت و کشش بهمراتب بیشتری در من ایجاد کرد. دلیلی هم داشت. وقتی چنین اتفاقی برای من میافتد متوجه میشوم که پروژه قبلی به اندازه کافی خوب نبوده است وگرنه جذب پروژه دیگری نمیشدم. در حال حاضر هم پروژهای ندارم که بگویم میمیرم تا آن را بسازم اما دیر یا زود سروکلهاش پیدا خواهد شد.
-کدامیک از فیلمهای شما بیشترین تغییر را در اتاق تدوین داشته است؟
*عشق سگی و بابل فکر میکنم اینها فیلمهایی بودند که بهنوعی چنین تجربهای را با آنها داشتم و بسته به اینکه چطور قطعههای آنها را کنار هم میچیدم تغییر میکردند. این فیلمها انعطافپذیری بیشتری داشتند و بهنوعی کمی بیشتر قابلیت تدوین و تغییر را در خود داشتند.
-کدامیک از فیلمهای شما بیشترین صحنههای حذفشده را دارد؟
*به نظرم همین فیلم باردو… صحنههای زیادی هستند که دوست داشتم و آنها را فیلمبرداری کردم ولی در نهایت به نسخه پایانی راه پیدا نکردند. البته این فکر را در گوشه ذهنم دارم که روزی از آنها استفاده کنم چون بعضی از آنها واقعا ارزشش را دارند. البته منظورم این نیست که از آنها در این فیلم استفاده کنم و مثلا یک نسخه کارگردان بیرون بدهم، بلکه شاید با آنها کار دیگری کردم.
-یکی از مزایای همکاری با نتفلیکس یا دیگر پایگاههای پخش آنلاین این است که شما با قواعد خاصی محدود نمیشوید. از سوی دیگر، امکانهای زیادی برای عرضه صحنههای اضافی وجود دارد و من هم واقعا کنجکاو دیدنشان هستم. میخواهم ببینم شما چه صحنههایی را بیرون گذاشتهاید. ممکن است به عرضه این صحنههای حذفشده فکر کنید یا نسخهای بلندتر از فیلم؟
*هنوز نمیدانم. نمیدانم چطور باید از این صحنهها استفاده کنم چون فکر میکنم باید بستر و هدفی برای عرضهشان پیدا کرد. به نظرم چیزی است که نمیتوانید آن را تکهتکه رها کنید و به نمایش بگذارید اما به این کار علاقمندم چون صحنههایی دارم که فکر میکنم به لحاظ تماتیک و بصری و قدرت، آنقدر جالب هستند که راهی برای عرضهشان پیدا کنم و بستر مناسبی را برایشان تدارک ببینم.
-شما در باردو هم مثل بیشتر فیلمهایتان، نماهای شگفتانگیزی دارید که بهاصطلاح فک آدم را پایین میآورند. کنجکاوم بدانم که در کارنامه شما کدام نما یا فصل بوده که واقعا احساس کردید کمرتان را شکسته است؟
*یکی از هیجانانگیزترین فصلهای کارنامهام صحنهای است در فیلم از گور برخاسته که در آن میخواستیم نبرد را فیلمبرداری کنیم و تلهاندازها قرار بود به سمت قایق حرکت کنند. دوربین حرکت پیچیده و واقعا سختی داشت که با یک کرین عظیم انجام میشد و طراحی صحنه و جلوههای ویژه هم داشت، بجز اینکه آب هم خیلی سرد بود. حرکت دوربین با میزانسنی از حرکت انبوه بازیگران و صدها هنرور و اسب و آتش توپخانه همراه میشد. جنونآمیز بود. برای همین بود که پس از چند روز تمرین، به راه خوبی برای اجرای درست این فصل رسیدیم تا هم از نظر روایی و دراماتیک تنش و ریتم لازم را پیدا کند و هم به راه فنی خوبی برای انجامش برسیم. هر بار اتفاقی میافتاد و زمان بهسرعت میگذشت تا روز به پایان برسد و نور برود. حرکت دوربین با دویدن چند نفر و همراهی آنها شروع میشد و سپس به چپ پَن میکرد تا آمدن اسبها را نشان دهد و بعدش دوباره به سمت چپ پن میکرد تا چرخشی ۱۸۰ درجه کامل شود. سپس دوربین توی آب میرفت و بیرون میآمد و همینجوری تا اینکه آنها سوار قایق شوند و دوباره پن میشد. فصل دیوانهوار و جاهطلبانهای بود که بالاخره به صورت کامل و بینقص اجرا شد. میتوانم هیجان کل گروه را در آن لحظه موفقیتآمیز به خاطر بیاورم. یک جشن عظیم برپا شد. این یکی از آن لحظههایی است که با خودم گفتم دوستش داشتم. چالش حل و انجام چنین فصلهایی را دوست دارم. احساس بسیار قدرتمندی بود. دلیلی برای این کار داشتم که فقط در شگرد و مهارت خلاصه نمیشد و واقعا آدرنالین را به جریان میانداخت و من میخواستم همین را نمایش بدهم.
-در فیلم باردو فصل شگفتانگیزی هم در باشگاه کالیفرنیا دارید که یک برداشت ۷دقیقهای است. وقتی این صحنه را تماشا میکردم واقعا حیرت کردم چون هنروران بسیاری در آن حضور دارند و حسابی روی حرکتهای آنها و دوربین و بازیگران صحنه کار شده است. وقتی به گروهتان توضیح میدهید که میخواهید چنین نما و برداشتی را بگیرید، کسی به گریه نمیافتد؟
*نه، اما باید این کار را بکنند چون صحنهای که گفتید خیلی دشوار بود و چالش هم این بود که وسط فراگیری کرونا، این مکان تهویه مطبوعی هم نداشت. همه عرق میریختند و سیگار میکشیدند. هنرورها ماسک داشتند ولی برای هر برداشت باید آنها را برمیداشتند و این وسط بعضی از آنها بهوضوح فراموش میکردند که ماسکها را بردارند و وقتی ما مجبور میشدیم کات بدهیم، ناگهان همه شروع میکردند به سرفه کردن. فکر میکردیم مردنمان قطعی است! البته هر روز ۸۰۰ تست گرفته میشد. تنشان لباس میکردیم و مطمئن میشدیم که به دوربین نگاه نمیکنند. بعدش طراحی صحنه و حرکت آدمها و دوربین انجام میشد و نقصها بهتدریج برطرف میشدند. برای این صحنه موسیقی خاصی را هم در نظر گرفته بودم که به صورت زنده پخش میشد و ما باید مطابق با آن پیش میرفتیم و جا نمیماندیم. برای گرفتن این صحنه هم چند روز واقعا بهسختی تمرین کردیم تا به ریتم آن رسیدیم. فکر میکنم هر هنری باید از موسیقی الهام بگیرد. به نظرم موسیقی خدا است و ریتم از آن میآید. از این رو خیلی از طراحی و گرفتن این صحنه لذت بردم اما انجامش دردناک هم بود.
-در این فیلم، شیفته استفاده شما از ترانه دیوید بویی شدم، آن هم نسخهای آکاپِلا که فقط صدای خواننده شنیده میشود و فصل فوقالعادهای را خلق کرده است. میتوانید درباره چرایی استفاده از این نسخه از ترانه بویی صحبت کنید؟
*میخواستم این صحنه و لحظهها به نمایش لذت و شادی شخصیت اصلی در کنار خانواده و دوستان اختصاص پیدا کند و سالسای مکزیکی و موسیقی کومبیا آن را همراهی کنند و تمام عناصری که مکزیک را مکزیک کردهاند. میخواستم جو احساسی پر شوری از کشورم را به نمایش بگذارم و لذت تمام این شخصیتها را برای لحظهای نشان بدهم. چنین بود که جایی فکر کردم زیبا خواهد شد که این صحنه بهنوعی قدم زدن در ضمیر خودآگاه شخصیتم باشد. البته که کل فیلم همین است، رویایی شفاف که میخواستم مثل همه خوابها باشد که همیشه عنصری واقعی دارند. میخواستم نوعی شور و احساس جاری شخصیتم را به تصویر بکشم و به این شکل وارد ذهن او شوم و چگونگی احساساتش را نمایش دهم. او را منزوی کنم در حالی که تنهایی مشترکی او را احاطه کرده اما از این ژرفا لذت میبرد. این را ۳ بار تکرار کردم. یکی در همین صحنه، یکی جایی که با ترانه پیدایش از پیتر گابریل در نمای دیگری استفاده شده و سومی با خوزه خوزه در ساحل. فکر میکنم این برای من راهی بود تا درک کنم که این فرد میتواند بدون حرکت لبهایش حرف بزند یا میتواند ترانهها را درونش زمزمه کند بدون اینکه دیگران متوجه شوند. از نگاه من، این راهی برای ورود به درون این شخصیت بود.
-من واقعا از نمای افتتاحیه فیلم لذت بردم و همیشه کنجکاوم که یک نویسنده و کارگردان، چطور به این نتیجه میرسد که فیلمش را چگونه شروع کند. چطور در این باره تصمیم گرفتید؟
*این اولین تصویری بود که در ذهنم نقش بست، صحنهای بود که بارها در خواب میدیدم و یک رویای خوشایند احساس میشد که در عین حال، همیشه احساس خطر هم داشت چون همیشه احساس میکنم که در نزدیکی زمین پرواز میکنم و با کوچکترین حرکت اشتباه ممکن است بهسختی با زمین برخورد کنم. مثل راه رفتن روی مرز است که احساسی خوشایند هم دارد. گاهی وقتها سالها آن را تجربه نمیکنم و بعدش ناگهان هر روز یا هر هفته چنین احساسی را تجربه میکنم. آدمهایی را هم پیدا کردهام که چنین احساسی را تجربه کردهاند. بعدش بود که گفتم سایه شخصیت هم باید دیده شود. از این ایده خیلی هیجانزده شده بودم. البته بعدش از خودم پرسیدم که چطور میخواهیم این کار را بکنیم و این صحنه را نمایش دهیم؟ تقریبا یک سال زمان برد تا به جواب این سوال برسم چون واقعا نمیدانستم از نظر فنی چگونه باید آن را حل کنم. مشکل فیلم این بود که همه تاروپودش از احساساتی که بهسختی میتوان آنها را توصیف کرد، رویاها و خوابها و همه چیزهایی که معنوی و غیرمادی هستند تشکیل شده بود و میدانیم که دستوری برای ساخت موثر چنین لحظهها و تصاویری وجود ندارد. پس بدل کردن اینها به ایدهای منسجم و روی کاغذ آوردن و سپس اجرای آنها در واقعیت، خیلی دشوار بود. در ظاهر احتمالا خندهدار است چون شما سایهای را میبینید که پرواز میکند اما گرفتن این صحنه، از نظر فنی برای خودش یک معادله تمامعیار بود. در هر صورت، سحرآمیز بود و همان اوایل نگارش فیلمنامه به ذهنم رسید.
-درباره فرایند تدوین چون در واقع بازنویسی نهایی فیلم است و مرحلهای که هر فیلمی شکل نهایی خودش را پیدا میکند. ساختار باردو در اتاق تدوین خیلی تغییر کرد؟
*جالب است که نسخه نهایی، نه کاملا ولی خیلی خیلی به فیلمنامه اصلی و ایدهاش وفادار باقی ماند. فیلم در ۳۲ فصل ساخته شد که هر یک بهنوعی در دیگری ادغام میشود و داستان و ساختار خاصی هم در کار نیست. فقط با فضا و حسوحال طرف هستیم و احساسات، مرکز و ستون فیلم است. باردو از این منظر فیلمی انعطافپذیر است. ۴ سال زمان برد تا به آن سروشکل بدهم و برای همین، فیلم نهایی با فیلمنامه تفاوت چندانی ندارد. البته همانطور که اشاره کردم صحنههایی را بیرون کشیدم اما آنها هم بر اساس همان ترتیبی که در فیلمنامه آمده بودند گرفته شدند و در نسخه اولیه جای داشتند.
-نمیخواهم چیزی را لو بدهم اما پایان فیلم اطلاعات جدیدی به تماشاگر میدهد و شرایطی را برای دیدن دوبارهاش مهیا میکند. به این موضوع فکر کردید که بعضی از اطلاعات پایانی را زودتر به تماشاگر بدهید تا دیدگاهش درباره آنچه میبیند در حین تماشای فیلم تغییر کند؟
*بله، همیشه این ایده در ذهنم بود. آنچه میبینید دایرهای است و در اصل همان جایی به پایان میرسد که شروع شده بود. رمان مشهوری از نویسنده نابغه آرژانتینی خولیو کورتاسار هست با عنوان رایولا… دلیل شهرت زیاد رمان این است که شما میتوانید آن را از وسط، ابتدا یا پایان شروع کنید و این موضوع اصلا اهمیتی ندارد چون ساختار دایرهای است و شما همه چیز را خواهید فهمید. فکر میکنم باردو از جهتی و کمی مثل این رمان است. باردو از دایرهها ساخته شده است و خبری از پرده اول و دوم و سوم، و همینطور نقطه عطف نیست. باردو فقط یک رویا است و شما میتوانید وارد هر لحظهای بشوید که میخواهید.
-در خصوص بازخورد صادقانه به چه کسانی اعتماد دارید و زمانی که این فیلم را نشانشان دادید آیا موردی بود که شما را به این نتیجه برساند که حق با آنهاست و باید تغییری در فیلم ایجاد کنید؟
*بله. معمولا فیلم را به دوستان نزدیکم که برایشان احترام قائل هستم و به آنها اعتماد دارم، نشان میدهم. بدیهی است که ۲تا از این دوستان را میشناسید: گیرمو دل تورو و آلفونسو کوارون. فکر میکنم بهرهمندی از چنین دوستان و امکانی فوقالعاده است. گاهی وقتها با زاویه دید یکدیگر موافق نیستیم اما گاهی هم ایدههای جالبی به من میدهند که همواره برایم فوقالعاده سودمند بودهاند. ما این کار را از ابتدای فعالیتهایمان انجام دادهایم و این ۲ دوست واقعا حامیان من بودهاند. البته دوستان دیگری هم دارم که خیلی خوشحالم که نظرها و افکارشان را با من در میان میگذارند.
-بسیاری عاشق تجربه دیدن فیلم به صورت آیمکس هستند و البته انتخاب شما در استفاده از قالب ۶۵ میلیمتری لارجفرمت برای نحوه فیلمبرداری باردو. از چرایی انتخاب این قالب بگویید؟
*این انتخاب به خاطر تصویر کردن هرچه بهتر و باشکوهتر رویای شخصیت اصلی و اتفاقهای بزرگ و رویدادهای شخصی مربوط به او بود. میخواستم تصاویری که برای این فیلم میگیریم، احساسی سینمایی و غوطهورکننده داشته باشند و تماشاگر را به درون فضای خواب و رویای یک فرد وارد کنند. در فیلم کوتاه واقعیت مجازی گوشت و شن من از خود مردم هم استفاده کردم. فکر میکنم قالب لارجفرمت برای خلق چنین فضایی خیلی خوب است و شما میتوانید واقعا از سینما لذت ببرید، بهخصوص که ما طراحی صدای خاصی را هم برای این فضای غوطهورکننده در نظر گرفتیم. من عاشق قالب فیلمبرداری لارجفرمت هستم. در حال حاضر روی نسخه هفتاد میلیمتری هم برای اکران در شهرهای لسآنجلس و نیویورک کار میکنیم.
-شما آشکارا با برنامهریزی و جزییات کامل سر صحنه حاضر میشوید و فیلمتان را میسازید اما کنجکاوم بدانم که سر صحنه چقدر از بداههپردازی و آنچه در لحظه روی میدهد استقبال میکنید؟
*در این فیلم همه چیز از قبل طراحی و تمرین و کنترل شده بود و هر گام و حرکتی از سوی دوربین و بازیگران حسابشده بود. من برای هر نما از فیلم استوریبرد آماده کرده بودم و فکر میکنم «باردو» حسابشدهترین فیلمی است که در زندگیام ساختهام. دلیلم هم این بود که وقتی شما تلاش میکنید حسی از یک خواب و رویای واضح و روان را خلق کنید و البته یک پای شما در زمین واقعیت است، نمیتوانید با بداههپردازی و شانسی به آن برسید. شما باید همه چیز را بهدقت طراحی کنید، از جهت نور و حرکت دوربین تا جنس بازیها و… مثلا بازی شخصیت اصلی نباید واکنشی میبود و باید در تمام مدت مشاهدهگرانه از کار درمیآمد. نورها همواره در حرکت هستند حتی زمانی که کسی متوجهشان نمیشود. من کارهای زیادی کردم تا تماشاگر بفهمد که یک جای کار میلنگد و اگر همه این چیزها با دقت طراحی و برنامهریزی نمیشد، آنوقت بیش از اندازه واقعی به نظر میرسید. تمام فیلم از میان چنین ترکیبی از واقعیت و خیال عبور میکند، پس باید طراحی میشد و باید آن را میساختم.