تجارت

حميد لبخنده به استادان و دوستانش پيوست

ناظم نیوز: حمید لبخنده که برای مردم ایران بیش از همه با سریال پربیننده و خاطره‌انگیز در پناه تو، در دهه ۷۰ شناخته می‌شد، به دلیل پیامدهای ناشی از عمل جراحی در سن ۷۰ سالگی از دنیا رفت. لبخنده که از سینماگران جنوبی و شاگرد استاد زنده‌یاد حمید سمندریان بود، در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران درس بازیگری و کارگردانی تئاتر خواند و در میانه‌های دهه ۶۰ وارد دنیای بازیگری سینما، تئاتر و تلویزیون شد.

به گزارش ناظم نیوز او همان سال‌ها یکی از کارگردانان مجموعه نمایشی راویان اخبار بود و در ادامه مجموعه‌های این شرح بی‌نهایت، ماجرای خالو و مهر و ماه را هم برای شبکه دو ساخت. دهه ۷۰ هنوز به نیمه نرسیده بود که مجموعه تلویزیونی در پناه تو، روی آنتن شبکه دو رفت و یکی از پربیننده‌ترین سریال‌های تاریخ تلویزیون تا آن زمان لقب گرفت. این مجموعه با وجود داشتن حاشیه‌ها و ممیزی‌های فراوان نام بازیگران جوان چون حسن جوهرچی، لعیا زنگنه و پارسا پیروزفر و البته کارگردانش را سر زبان‌ها انداخت و استقبال از آن، چنان بود که لبخنده 3 سال بعد با در قلب من دوباره به تلویزیون بازگشت، هر چند نتوانست توفیق در پناه تو را تکرار کند. کارگردانی فیلم سینمایی آبی و سریال‌های با من بمان، پیدا و پنهان، کارآگاهان و رازهای یک خانه در کنار چند فیلم تلویزیونی از دیگر فعالیت‌های لبخنده در دهه ۸۰ بود. پس از درگذشت مرحوم سمندریان در تیرماه ۹۱، لبخنده که از شاگردان قدیمی این استاد برجسته بود با همراهی و همکاری زنده‌یاد هما روستا (همسر استاد سمندريان) مسئولیت موسسه سمندریان را بر عهده گرفت و بیشتر وقت و توان خود را برای ادامه دادن راه استاد خود گذاشت كه در اين راه نيز بسيار موفق بود. لبخنده را كاشف بسياري از استعدادهاي جوان سال‌هاي دور مي‌دانند كه حالا بسياري از آنها تبديل به ستاره‌هاي بزرگي شده‌اند. پارسا پيروزفر، حسن جوهرچي، لعيا زنگنه، مهدي پاكدل، سام درخشاني، حميدرضا پگاه و… از جمله ستارگاني هستند كه زنده‌ياد لبخنده در معرفي و پرورش آنها نقشي عمده داشته است. زنده‌یاد حمید لبخنده که در ۲۵ تیر ۱۳۳۰ در اهواز به دنیا آمده بود، مدتی پیش جراحی شد و پس از آن برای گذراندن دوران نقاهت به خانه خود رفت اما سرانجام روز شنبه ۱۸ دی‌ماه ۱۴۰۰ در سن ۷۰ سالگی دیده بر جهان فروبست و از دنیا رفت…
در خانواده احمد محمود، هنرمند دیگری هم در حال جوانه زدن بود. همان زمانی که آقای نویسنده دست به قلم داشت و در خانه پدری از وقایع اجتماعی میهنش می‌نوشت، خواهرزاده نوجوانش، حمید، شوق تئاتر پیدا کرده بود. حمید لبخنده در همان دوره نوجوانی و در زادگاهش اهواز مشق هنر کرد. در دوره نوجوانی او، حسینعلی طباطبایی، پدر ناهید طباطبایی، هنرمند داستان‌نویس، به هنرجویان مشتاق در اهواز آموزش تئاتر می‌داد. حمید لبخنده هم یکی از شاگردان او بود. شاگردی که بعدها با آثار یکی از نامدارترین هنرمندان این مرز و بوم در تالار وحدت روی صحنه رفت.
خانواده تئاتر خوب می‌دانند که حمید لبخنده یکی از دوستان نزدیک حمید سمندریان و همسرش هما روستا بود. او سال‌های طولانی در کنار این 2 هنرمند کار و رفاقت کرد. پاییز سال ۹۵ در اولین سالروز درگذشت هما روستا، حميد لبخنده گفتگويي را انجام داد كه خاطرات متعددي در آن بود. از دوره نوجوانی و هنرجویی تا دوران ممنوعیت در تئاتر و رستوران‌داری! گفتگوی تلخی بود و لحظاتی با اشک و سکوت همراه شد. شنبه که جامعه هنری به فاصله چند ساعت برای 2 هنرمند (بكتاش آبتين و حميد لبخنده) به سوگ نشست، تلخی آن گفتگو بار دیگر تکرار شد. در ادامه می‌خوانید، بازنشر بخشی از سخنان حمید لبخنده در آن مصاحبه را…
حميد لبخنده در بخش ابتدايي آن گفتگو بيان كرد: ۱۵ ساله بودم که به کلاس نخستین استاد تئاترم، آقای دکتر حسینعلی طباطبایی در اداره فرهنگ و هنر اهواز راه پیدا کردم. در آن کلاس رضا فیاضی، فرید سجاد حسيني و علی سجادی حسینی و رضا خندان هم بودند. چند سال بعد در کنکور دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران پذیرفته شدم و در رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر به تحصیل پرداختم و افتخار شاگردی اساتید بزرگی همچون آقایان حمید سمندریان، شمیم بهار، بهرام بیضایی، پرویز پرورش، دکتر پرویز ممنون، دکتر علی رفیعی، دکتر محمد کوثر وخانم‌ها منیژه محامدی و گلی ترقی و… نصیبم شد. در دوره زیبا و تکرارنشدنی دانشجویی، بازیگری و گاه کارگردانی می‌کردم.
حميد لبخنده پیش از دوره دانشجویی، هما روستا را روی صحنه تئاتر دیده بود. در اهواز و در نمایش بازرس نوشته گوگول. بانوی جوان، تازه به وطن بازگشته بود که همراه با هنرمندانی چون علی نصیریان و داریوش مودبیان در این اثر نمایشی که کارگردانش عزت‌الله انتظامی بود، روی صحنه رفت. هما روستا که بعد از بازگشت به ایران، تصمیم داشت نمایش سانتا کروز را کارگردانی کند. در اداره تئاتر مشغول تمرین بود که حمید لبخنده به واسطه داریوش ایران‌نژاد (یکی از دوستانش) به هما روستا معرفی شد و قرار شد یکی از نقش‌ها را بازی کند ولی این نمایش هرگز به اجرا نرسید و این ناکامی بعدها باز هم گریبان این گروه را گرفت. اوایل دهه ٥٠ و در دوران دانشجویی با حمید سمندریان آشنا شد. استادی که همواره درِ خانه‌اش به روی شاگردان باز بود و بانویش هم از مهربانی کم نمی‌گذاشت. محبت سرشار این زوج هنری، جوانک را پاگیر کرد و از همانجا دوستی آنان آغاز شد که تا سال‌های طولانی ادامه پیدا کرد و در کنار هم، تلخ و شیرین بسیار چشیدند.
حميد لبخنده جزو دانشجویان خوش اقبال هنرهای زیبا بود. در دوران طلایی این دانشکده در آثار دکتر محمد کوثر روی صحنه رفت. مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ هم در همان دوران، گروه تئاتر پیاده را پایه‌گذاری کرده بودند و لبخنده در بعضی از نمایش‌های این گروه جریان‌ساز هم بازی کرد تا اینکه سال ۵۸ ستاره بختش گفت و با بازی در نمایش مرده‌های بی‌کفن و دفن، نوشته سارتر به کارگردانی حمید سمندریان در تالار حدت روی صحنه رفت. همزمان خودش هم نمایشنامه عادل‌ها کامو ترجمه محمدعلی سپانلو را کارگردانی و در تالار مولوی به صحنه برده بود. حالا رابطه او با استاد و بانویش گرم‌تر هم شده بود و بنا داشتند گالیله برشت را اجرا کنند ولی این خواسته هرگز محقق نشد و از آن بدتر هر نمایشنامه دیگری هم که پیشنهاد کردند، اجازه اجرا نیافت. در آغاز رفتار یکي از نگهبانان سالن عوض شد که خواستار تفتیش اعضای گروه آنان که مشغول تمرین بودند، شده بود. موضوعی که برای سمندریان خیلی برخورنده بود. البته پیش‌تر گفته بودند گالیله امکان اجرا ندارد ولی سمندریان چندان جدی نگرفته بود. بعد از آن هم همه نمایشنامه‌های پیشنهادی‌اش رد می‌شد. اما گروهی بودند که آموخته بودند از پا ننشینند. پس راهی برای اعتراض پیدا کردند، به جای هر اقدام انتحاری، واکنش خود را با دایر کردن یک رستوران نشان دادند. رستورانی که در آن تئاتر تمرین می‌کردند و بیش از اینکه عطر و طعم غذا در آن حس شود، جایی بود برای گفتن از تئاتر و همه نمایشنامه‌هایی که رویای اجرایش را داشتند. این رستوران پاتوق بچه‌های تئاتری بود، آشپزش، مادر هما روستا بود و بانوی هنرمند خودش ظرف‌ها را می‌شست. سردسته گارسون‌هایش هم حمید لبخنده بودند و احمد آقالو و حسین عاطفی!
داستان دایر شدن رستوران ۱۴۱ را به روایت لبخنده می‌خوانیم: آن زمان خانه استاد سمندریان در خیابان کاخ بود و معمولا ما بعد از تمرین گالیله از تالار وحدت تا خانه استاد را پیاده می‌رفتیم و دورهم جمع می‌شدیم. آن بعدازظهر غمگین که آن ماجرا پیش آمد، هنگام ورود به مجموعه محل زندگی استاد در طبقه همکف، متوجه مغازه‌ای بزرگ و خالی شدم با نیم طبقه‌ای وسیع که از پس شیشه‌های بزرگش پیدا بود. پرسیدم آقا این مغازه خالی متعلق به کیست؟ استاد گفت متعلق به همه مالکین است. قرار بوده پارکینگ باشد اما چون درخت‌های کهن چنار در مقابلش سر به آسمان می‌سایند، شهرداری اجازه استفاده پارکینگ نداد و کاربری‌اش را تجاری کرده است. ‌به آپارتمان استاد در طبقه دوم رفتیم و قرار شد تا مدیران تئاتر از استاد عذرخواهی نکنند، به تئاتر بازنگردیم و گفتیم باید واکنش نشان دهیم. من پیشنهاد کردم به عنوان عکس‌العمل دربرابر برخوردی که با گروه ما شده، آن مغازه را به کتابفروشی تبدیل کنیم و کتابفروش شویم اما شرایط ملتهب‌تر از آن بود که کسی مثل استاد سمندریان کتابفروشی باز کند و در امان باشد. پس تصمیم گرفته شد رستوران باز کنیم. خانم روستا از اداره تئاتر بازخرید شده بود و پولی گرفته بود. آقای سمندریان هم از پدرش پولی قرض کرد و اجازه استفاده از آن فضا را از همسایگانش، که همه دوستانش بودند، گرفت. چند ماهی آنجا کار کردیم و تیر و تخته ریختیم و فضای همکف آن را به رستوران و نیم طبقه‌اش را به پلاتویی تبدیل کردیم برای تمرین تئاتر. همه جا گفتیم این حرکت یک اعتراض است اما متاسفانه همان اوایل کار، دوستان نزدیک ما که خودشان را با آن شرایط تطبیق داده بودند و کار می‌کردند، در مورد سمندریان و گروه ما گفتند که آقایان به اصل خودشان بازگشته‌اند! این برای ما غم‌انگیز بود. در حالی که تمام بعدازظهرها استاد، گروه را در نیم طبقه جمع می‌کرد و نمایشنامه‌هایی همچون پدر استریندبرگ، راهب و راهزن، گالیله، ایوانف و… را روخوانی، تحلیل و تمرین می‌کردیم. رستوران بهانه‌ای بود برای یک ظهر، ناهار، درآمد و ادامه‌اش تئاتر. اما اجازه اجرای آثاری که آقای سمندریان دست می‌گرفت، به دست نمی‌آمد.
برای یک بازیگر حس گارسونی باید تجربه‌ای عجیب باشد! اين موضوع از زبان حميد لبخنده اينطور است: در آغاز حس‌مان این نبود که مشتری می‌آید. همیشه منتظر تماشاچی بودیم! وقتی مشتری می‌آمد، فکر می‌کردیم تماشاچی آمده. هرکه هم می‌آمد، باید سیر می‌شد و می‌رفت و اینطور بود که تاب می‌آوردیم. رستوران اما نه تنها هیچ درآمدی برایمان نداشت، زیان هم داشت چون بلد نبودیم، کار ما نبود. انگار یک مهمانی بود. اغلب هنرمندان، به خصوص هنرمندان رشته‌های دیگر مثل محمود دولت‌آبادی، حسین علیزاده و… به آنجا می‌آمدند. کم‌کم آنجا پاتوق آرتیست‌ها شده بود و این برایمان خیلی مطبوع بود. واقعیت این است که دنبال درآمدش نبودیم. اگر هم بودیم، راهش را نمی‌دانستیم. ناگهان از این تکرار به تنگ آمدیم. تکرار بی‌نتیجه تمرینات عصر، تکرار بی‌معنای فروش غذا، تکرار زندگی بی‌حاصل و درغروبی دلتنگ، به آقای سمندریان گفتم آقا! اینجا را ببندیم! او هم گفت ببندیم! صبح فردا رستوران را بستیم و هرکدام‌مان به راهی رفت.
با آمدن علی منتظری در سمت مدیریت مرکز هنرهای نمایشی، شرایط عوض شد و حمید سمندریان را به کار کردن دعوت کردند ولی در آن مقطع دیگر حمید لبخنده در تلویزیون مشغول به کار شده بود. با این حال دوستی او با این زوج آنچنان مستحکم شده بود که بدون همکاری تئاتری هم، جاندار بود. آنان دیگر تئاتر با هم کار نکردند ولی حمید لبخنده سال‌های طولانی مدیریت آموزشگاه حمید سمندریان را عهده‌دار بود. او بعد از درگذشت هما روستا هم این مسئولیت را کنار نگذاشت اما بدون دوستانش دیگر این آموزشگاه لطفی نداشت و لبخنده گفته بود: هر روز که در اینجا را باز می‌کنم و وارد می‌شوم، دلتنگ حمید و هما می‌شوم و بغضی گلویم را می‌گیرد که اگر مراقبت نکنم…
حالا اما دیگر دلتنگ نیست زیرا که در جمع دوستانش حتما دلخوش‌تر است. حالا سال‌هاست که حمید و هما و احمد آقالو مهمان قطعه هنرمندان بهشت زهرا هستند. سال‌هاست که احمد محمود در امامزاده طاهر کرج آرمیده است و خانه پدری او در اهواز دیگر ویران شده است. حالا حتی از آن درخت وسط باغچه که همسن احمد محمود یا به قول اهوازی‌ها احمد عَطا (اعطا) بود، هیچ اثری نیست. لابد فکرش را کرده بود که در زمستان 70 سالگی، رفتن، خوش‌تر از جهانی است که هیچ‌یک از دلخوشی‌هایش در آن نیست.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا